مـ ـا نـسـلـی هـسـتـیـم
کـه مـهـم تـریـن حـرفـای خـود را نـگـفـتـیـم و نـوشـتـیـم
واقعی بودیم ، باورمان نکردند
مجازی شدیم ، فیلترمان کردند ،
و چه دنیای ساخته اند برای ما ، نسل سوخته...!
برچسبها: نسل تایپی

انگار خدا
در " صدایت "
کدئین تزریق کرده..
با من که حرف میزنی
دردهایم را تسکین می دهی...!
برچسبها: انگار خدا
چه حالی میده
ﺍﺯ بچه کوچولوت بپرسی
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟
اونم بگه ﻋﺨﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺰﺍﺭﯼ
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺲ ﺩﺍﺭﯼ
ﺍﺯ ﭘﻔﮑﺖ ﺑﻮﺧﻮﻟﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﻓﻘﻂ ﺗﻮﺗﺎ ...
من که اگه اینجوری بگه ،
با بوس و گاز تا گریش نندازم ول کنش نیستم
برچسبها: چه حالی میده
پسرک با صدای لرزان گفت : ننوشته ام !
معلم با خطکش چوبی پسرا تنبیه کرد و او را پایین کلاس پا در هوا نگه داشت ,
پسرک در حالی که دستهای قرمزو ورم کرده اش را به هم می مالید
زیر لب گفت : آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم دفتری میخریدم و انشایم را مینوشتم !
برچسبها: علم یا ثروت
در جزيره ای زيبا, تمام حواس، زندگی می کردند: شادی، غم، غرور، عشق و......
روزی خبر رسيد که به زودی جزيره به زير آب خواهد رفت,
همه ساکنين جزيره قايق هايشان را آماده و جزيره را ترک کردند,
اما عشق می خواست تا آخرين لحظه بماند، چون عاشق جزيره بود.
وقتی جزيره به زير آب فرو می رفت، عشق از ثروت که باقايقی با شکوه جزيره را
ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:آيا می توانم با تو همسفرشوم؟
ثروت گفت: نه، من مقدار زيادی طلا و نقره داخل قايقم هست
و ديگر جايی برای تو وجود
ندارد. پس عشق از غرور که با يک کرجی زيبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.
غرور گفت: نه، نمي توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خيس و کثيف شده و قايق
زيبای مرا کثيف خواهی کرد. غم در نزديکی عشق بود. پس عشق به او گفت اجازه بده من
با تو بيايم. غم با حزن گفت: آه، عشق،
من خيلی ناراحتم و احتياج دارم تا تنها باشم.
عشق اين بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آنقدرغرق شادی و هيجان بود
که حتی صدای عشق را هم نشنيد. آب هر لحظه بالا و بالا تر می آمد و عشق ديگر
نا اميد شده بود که ناگهان صدايی سالخورده گفت: بيا عشق من تو را خواهم برد
عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پيرمرد را بپرسد و سريع خود را
داخل قايق انداخت و جزيره را ترک کرد. وقتي به خشکی رسيدند، پيرمرد به راه خود
رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسيد
آن پيرمرد کی بود؟ علم پاسخ داد: زمان
عشق با تعجب گفت: زمان؟ اما چرا او به من کمک کرد؟
علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: زيرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است!
برچسبها: حکایت عشق
♚خنده هایم را در هفت سالگی ام جا گذاشتم
✘نمیگوییم دیگر نخندیدم ، نه ...✘
↭دروغ است↭
♝اما دیگر ♝
⏪به پاکی آن روزها نخندیدم ...⏩
برچسبها: خنده هایم
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
با زندگی قهر نکن
چون دنیا منّتِ هیچ کس رو نمی کشه !
•
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﻭ ﺑﺨﺶ دﺍﺭﺩ:
ﺑﺨﺶ ﺍﻭﻝ
ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
ﻭ ﺑﻄﻮﺭ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺑﺨﺶ ﺩﻭﻡ
ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ!
•
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
چـه بسا خــداوند؛
هـر گـره ای که در کـار مـا می اندازد؛
همچون گـره های قـالی بـاشد؛
کـه نهایتاً قصد دارد با آن ها؛
نقشی زیـبا را بیافریند…
برچسبها: ناخوداگاه اشک میریزه
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
همین که قاصدکی را فوت کنی
تا عطر نفسهایت را با خود بیاورد ،
برای دلم کافیست . . .
•
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
می گویند دنیا دار مکافات است !
دنیا را بی خیال
فعلا که دار و ندار ما تویی
و ندیدنت مکافات …
•
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
تقدیم به تنها صدف دریای دلم
که به بیکرانگی اقیانوس عشق
دلتنگشم...
برچسبها: یه جایی بین ابر و بارون
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
گوشه نــدارد که یـکـــ گوشه اش بنشینمـــ
و نفسی تــازه کنمـــ …
گــرد گــرد استـــ
این زمین
ایــنــ روزگــــار
•
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
بدترین حسه دنیا اینه که،
بدونی کسی که دوسش داری
همون اندازه یکی دیگه رو دوس داره !
•
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
شیشه های خانه ها را دستور دادند
دوجداره باشد ،
دیگر وقتی باران می بارد
صدایش شنیده نمی شود …
یاد اشکهای بی صدای خودم
افتادم !
برچسبها: یاد آن روزها3
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
صدور هیچ گذرنامه و ویزایی لازم نیست
وقتی به خدا پناهنده میشوید
•
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
یادش ستاره دنباله داری است
که آسمان را بین من و تنهایی قسمت می کند…
•
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
در بی کسی ها گم شده بودم
خدا را دیدم که
میوه ی امید تعارف می کرد !
برچسبها: یاد آن روزها2
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
چقدر سخته دلتنگ صدایی باشی
که قول دادی هیچوقت دیگه
مزاحمش نشی !
•
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
گنجشک ها گرسنه اند !
دید میزنند ایوان خانه را . . .
باشد سفره ای تکانده شود !
دید می زنم …
ایوان چشم هایت را . . .
شاید نگاهی بتکانی . . . !
•
اس ام اس زیبا
sms ziba
•
مگسى را کشتم ، نه به این جرم که حیوان پلیدیست ، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من مى چرخید به خیالش قندم !
یا که چون اغذیه ى مشهورش تا به آن حد گندم !
اى دو صد نور به قبرش بارد ، مگس خوبى بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد ، مگسى را کشتم !!!
“حسین پناهى”
برچسبها: یاد آن روزها
.::.