واژه ترديد
نگاهي از دور مرا فرا مي خواند؛ دوباره نگاهم كن، دوباره نگاه ميكنم به آسمان و ريزش باران، دوباره نگاه ميكنم به تو، به من. و زمين را بوسه خواهمزد هزاران بار... آنگاه تمامي درها گشوده خواهند شد. اتفاقي در دلم افتاده است، راست و درستش را نمي دانم كه چيست؟ اما هرچه هست احساس قشنگيست؛ نظاره گر تو هستم و به چشمان آتشين تو دل بستهام، آغوش بازت را با مناجات خيالت همچو قاصدكي پيامبر بر دوش ميكشم و نگاهت را تا بيكراني آسمان آبي همراهي ميكنم، راحت بگو اي آوازهي خيال؛ چيست اين صداي غريب كه تو را آرامگاه قلبم ساخته است. ستون آسمان را قامتت نگاه داشته و طبيعتش را سير وجودت، روزهايي را كه منتظر حضور گرمت بودم را به ياد دارم. آن روزها تو غرق زيبايي بودي و من غرق عشق تو، دوست دارم بداني هنوز با تمام وجود احساست ميكنم و زندگي را با تو زيبا مي دانم. خدايا؛ مست عشقم كردي و دوستدار غم، واژه عشق را تو به من آموختي و ترديد دل را تو آفريدي، چه شبها كه با صداي نگاهش خوابم بُرد و چه روزها كه صداي قلبش دلهره احساسم را شكفت.... آسوم
*به يادتم*
برچسبها: آسوکممممم
.::.
